کنکور جوانان را می کشد
اگرقدری در معنی لغات به کار رفته در عنوان این سازمان بیندیشیم خواهیم دید که بنیانگذاران این سازمان می خواستند سطح آموزش را در کشور بسنجند و جایگاه و فاصله آنرا نسبت به استاندارد های جهانی تعیین کنند . اما ظاهرا آن هدف بزرگ به یک هدف فرعی تقلیل پیدا کرده و فقط دامنه محفوظات دانش آموزان سنجیده می شود .
اگر بخواهیم به معنی واقعی کلمه ، جریان آموزش کشور را بسنجیم باید از صفر تا صد نظام آموزشی کشور اعم از مدارس و دانشگاهها ، عوامل موثر در پیشرفت آنها ، نقش سازمانهای متولی ، ابزارها و تکنولوژی های آموزشی ،امکانات اقلیم های مختلف ، تفاوتهای فرهنگی اقوام گوناگون ایرانی و دهها عامل تاثیر گذار دیگر را نیز بسنجیم . اما به جای همه ی اینها ، کل کشور بسیج می شود تا دانش آموزان کشور را در بهترین سن ، و شاداب ترین زمان زندگی شان به منگنه گذاشته و بدون توجه به علاقه و استعداد خدادادی شان در یک مسابقه ناخواسته وارد کنند .
بیش از یک میلیون نفر دانش آموز به علاوه خانواده شان ( جمعیتی در حدود شش میلیون نفر ) را دچار استرس می کنیم تا عده ای که چند سال پیش مطالبی را حفظ کرده اند ، دوباره آن مطالب را از فرزندان این ملت بپرسند و سرنوشت زندگی آنها را تعیین کنند . نتیجه ی این استرس و فشاری که به بیش از یک میلیون دانش آموز و خانواده های آنها وارد می شود به علاوه ی هزینه های کلانی که تلف می شود چیست ؟ آیا جز این است که یکصد هزار نفر ( دقت کنید فقط یکصد هزار نفر ) وارد دانشگاه می شوند و مابقی فقط سیاهی لشکر این بازی باطل هستند . ( دقت کنید که ظرفیت دانشگاههای برتر و رشته های تاپ دانشگاهی همان یکصد هزار صندلی است و مابقی صرفا برای دلخوش نگهداشتن جوانان معصوم این کشور است تا بیکاری شان را چند سال به تاخیر بیندازند و یا حد اقل آنرا احساس نکنند . )
البته برای اینکه خیلی هم خالی از عریضه نباشد و مشکل کنکور به طور ریشه ای حل شود بر سر هر کوی و برزن یک مرکز آموزش عالی تاسیس ، یا به عبارت بهتر یک تابلوی مرکز آموزش عالی نصب می شود تا هیچکس ، حسرت به دل نماند و آرزوی رفتن به دانشگاه را ، به گور نبرد .
سازمان استعداد سنجی کشور
راستی سازمان استعداد سنجی و استعداد یابی کشور کجاست ؟ اصلا آیا سازمانی وجود دارد که علائق تحصیلی و استعداد افراد را بسنجد؟ آیا اگر کسی خواست از راهی غیر ازکانالهای رسمی و آموزش های مدرسه ای به یک اختراع یا فناوری دست یابد، راهی برای او هست ؟ کسی که ذوق هنری ، فنی یا شعری دارد و صاحب نبوغ خاصی نیز در رشته های مذکور است از چه طریقی می تواند به رشد و کمال مورد نظر خود دست یابد ، بدون اینکه اسیر میز و نیمکت مدرسه شود ؟آیا این همه کشف و اختراعی که در دنیا اتفاق می افتد ، لزوما از طریق مدرسه و کنکور و … اتفاق افتاده است ؟ آموزش و پرورش کشور از تربیت افراد مطیع و منقاد ، چه هدفی را دنبال می کند ؟
نوآوری و ابتکار در نظام آموزشی کشور چگونه تعریف می شود و چه جایگاهی دارد ؟ مثلا کسی که دارای نبوغ ذاتی در یک رشته ی هنری یا فنی است چرا باید حروف عله ی زبان عربی ، یا افعال بی قاعده ی زبان انگلیسی ، یا استثنائات حروف اضافه ی زبان فارسی را هم در کنکور جواب بدهد ، و گرنه نتواند از سد کنکور بگذرد ؟ بر اساس چه منطقی ، همه را مجبور می کنیم از یک کانال تنگ و محدودبه نام کنکور عبور کنند ؟ ( درست مثل قیفی که برعکس گذاشته باشند ) . آیا سازمانی وجود دارد که بتواند با یک طرح مطالعاتی علمی به این سوال جواب بدهد که فردای اعلام نتایج کنکور چه اتفاقی می افتد ؟ میزان رضایت قبولی های کنکور از وضعیت پیش آمده چقدر است ؟ متاسفانه بعد از قبولی در کنکور اتفاق خاصی نمی افتد و همه چیز یله و رهاست و تازه ، آغاز مشکلات است و دانشجو با انواع سوالات روبرو می شود که باید در سالهای دبیرستان می آموخت . لذا احساس پوچی و دلزدگی و خسارت نسبت به جوانی از دست رفته و اتلاف عمر در پشت میله های کنکور می کند .
این وضعیت پیش آمده با دهها موسسه ی مشاوره چه در داخل دانشگاه ، چه بیرون دانشگاه قابل حل نیست چون جوانان کشور در بهترین سالهای زندگی و در اوج شادابی ، از زندگی شان لذت نبرده اند . جبر اجتماع ، و چشم هم چشمی خانواده ها ، آنها را در مسیری انداخته است که نه راه پس ، وجود دارد و نه راه پیش . مسیری است که باید رفت ، چون نسل پیشین و بزرگترها اینگونه مصلحت دیده اند . هرچند که رشته ی قبولی مطابق میل و ذوق یک جوان نباشد . آری به همین دلیل است که دیگر نمی توان شاهد ظهور امثال ابن سینا و خوارزمی و فارابی و… بود .
راستی اگر قرار بود در زمان قبل از انقلاب و همزمان با تاسیس و گسترش دانشگاهها در ایران ، استادان را منحصرا از بین دارندگان مدرک های رسمی دانشگاهی انتخاب کنند ، آیا امثال آقای مطهری می توانستند به عنوان استاد ممتاز ، کرسی تدریس در دانشگاه تهران را به دست آورند ؟ آیا امثال استاد اسماعیل به عنوان استاد دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته می شد ؟
باید بپذیریم که خداوند انسان ها را متفاوت و متنوع آفریده است واستعداد های افراد گوناگون است ، پس چرا ما ، همه را یک شکل و یک اندازه و تک رنگ می خواهیم ؟ آیا این نوع نگرش در تضاد با نظام آفرینش نیست ؟
کنکور سد است یا گذرگاه ؟ هدف است یا وسیله معاش ؟
تعریف ما از کنکور چیست ؟ آیا کنکور سدی است که باید به هر قیمتی آنرا شکست ؟یا گذرگاهی است که باید به سلامت از آن عبور کرد ؟آیا کنکور هدف زندگی است یا امروزه وسیله معاش برای عده ای خاص است ؟
هرکدام از دیدگاههای مذکور راکه بپذیریم نتایج خاصی به دنبال خواهد داشت . اگر بر اساس دیدگاه اول ، کنکور را به عنوان یک سد و مانع تلقی کنیم باید به فکر شکستن و از میان برداشتن آن باشیم با هر وسیله ای که باشد ، حتی اگر مثلا بتوانیم کلید سوالات را به دست آوریم. اما اگر مطابق دیدگاه دوم ، کنکور را یک گذرگاه بنامیم ، باید به نحوه ی عبور فکر کنیم و سالم به مقصد رسیدن را مد نظر قرار دهیم .
اگر هم بر حسب دیدگاه سوم ،کنکور هدف تلقی شود و بخاطر چشم هم چشمی ها و … آنرا به دست آوریم ، مشکلات زیادی بعد از قبول شدن در کنکور پیش خواهد آمد . در این صورت چه کار باید کرد ؟ آیا احساس خلا و پوچی که بعد از قبولی پیش می آید درمانی دارد ؟ یا در صورت نارضایتی از رشته ی ِ قبولی ، آیا راه برگشتی وجود خواهد داشت ؟ برای کسانی که قبول نمی شوند ، چه اتفاقی می افتد ؟ و چه کسی مسوولیت سرخوردگی مردودین کنکور آرزوهای بر باد رفته ی خانواده ها را بر عهده می گیرد ؟
اما دسته چهارم کسانی هستند که کنکور برای آنها ناندانی یا وسیله ی درآمد است .به عبارت دیگر ، کنکور برای هرکس هم بد باشد برای این گروه ، خوب است .اینها کسانی هستند که از راه کنکور نان می خورند . صدها شغل وابسته به کنکور به وجود آمده است . از آموزشگاههای رسمی و غیر رسمی گرفته تا موسسات با مجوز و بی مجوز ، از نویسندگان کتابهای کنکور گرفته تا مدرسین این قبیل کتاب ها ، از معلمین خصوصی گرفته تا مشاوران کنکور ، از متخصصین تند خوانی گرفته تا طراحان تست های کنکور . آری هزاران نفر زندگی شان از این راه تامین می شود . علاوه بر این ، مجموعه ی تلاش ها و هزینه هایی که در سازمان سنجش صورت می پذیرد و هزاران نفر از مرحله ثبت نام تا اعلام نتایج کنکور ، گاهی به صورت شبانه روزی و حتی در اطاقهای قرنطینه و… تلاش می کنند تا این ماراتن بزرگ با حضور دوندگانی معصوم ( یعنی دانش آموزان ) که مجبور به دویدن هستند ، برگزار شود . بدون اینکه مسوولین برگزاری کنکور و متولیان امور توجه کنند آنچه در کنکور سنجیده می شود محفوظات است و حداکثرمی تواند هوش تحصیلی افرادرا بسنجد. در حالی که یک انسان برای زندگی سالم ، به تقویت هوش هیجانی و اجتماعی نیاز بیشتری دارد. آری سازمان سنجش فقط می تواند هوش تحصیلی و میزان محفوظات افراد را بسنجد ، و نه توانایی تفکر آنها را .
بنابر این می گوییم : کنکور برای هرکس هم که بد باشد برای این عده خوب است . چون اینها بلدند که چگونه ، مسائل ساده را پیچیده کنند و سپس از آنها سوال طرح کنند. دقیقا مثل«ماز درست کردن» برای خرگوش . قبل از اینکه«ماز» اختراع شود خرگوش و هویج در طبیعت آزاد خدا وجود داشتند . خرگوش آزادانه برای خود می گشت و همیشه هم ، هویج بود که بخورد . اما از زمانیکه انسانها وارد بازی شدند و خواستند امور را با سلیقه خودشان مهندسی کنند ، رابطه خرگوش و هویج به هم خورد . چون آدم ها باغ درست کردند و دیوارهایی بر آن ساختند و سپس خرگوش را مجبور کردند برای رسیدن به هویج یا از دیوار بپرد و یا سوراخی در دیوار ایجاد کند و اگر گرفتار شد ، مجازات شود .
روزی ، ظریفی را به تماشای مسابقه ی فوتبال بردند. از اطرافیانش پرسید : در میدان فوتبال چه اتفاقی می افتد ؟ و افراد دنبال چیستند ؟ گفتند : افرادی که در وسط زمین هستند تلاش می کنند که توپ را داخل دروازه بفرستند . جواب داد : اگر آن فرد مزاحم از جلوی دروازه کنار برود ، توپ به راحتی وارد دروازه خواهد شد .
تابش مستقیم آفتاب
گویند در زمانهای قدیم پادشاهی از دنیا رفت وپسرش به جایش نشست . طبق عادت مالوف ، بزرگان و سران قبائل ، شاعران و مدیحه سرایان ، تجار و ملاکین و… از همه ی صنوف دسته دسته برای عرض تبریک به حضور شاه جوان رسیدند . بعد از پایان مراسم و تشریفات دیدار ، شاه از وزیرش پرسید : آیا تمام افراد نامدار و شخصیتهای مطرح به دیدار او آمده اند ؟ وزیر جواب داد : آری ؛ همه آمده اند اما عارفی هست که در خارج شهر گوشه ی عزلت اختیار کرده و در مجامع رسمی و محافل امرا و درباریان رفت و آمد نمی کند . شاه جوان گفت : اگر او به دیدار ما نمی آید بهتر است برنامه ای ترتیب دهید تا ، ما به دیدار او برویم . بدین ترتیب ، روزی به بهانه ی شکار با وزیر و اطرافیان به خارج شهر رفتند و بر سر راه بر در خانه ی آن عارف حاضر شدند . مردعارف ، بیرون خانه نشسته بود . شاه او را دید و بعد از تعارفات مرسوم به او گفت : چیزی از ما بخواه . عارف گفت : من گوشه ی عزلت اختیار کرده ام که محتاج خلق نباشم . علاوه بر آن ، احتیاجی ندارم که آنرا از تو بخواهم . شاه اصرار کرد و گفت : اقتضای مقام پادشاهی من این است که از من چیزی بخواهی . عارف در جواب گفت : اکنون که اصرار می کنی ، از تو می خواهم که از جلوی آفتاب کنار بروی تا آفتاب خدا مستقیم بر من بتابد .
به مسوولین کنکور باید گفت : اگر می خواهید فرزندان این مردم آزاد باشند و آفتاب هستی ، مستقیما بر آنها بتابد و گرمای زندگی را احساس کنند ، کافی است از جلوی راه آنها کنار بروید . طالبان علم ، خود در جستجوی علم بر خواهند آمد و علم و دانش را ، اگر در ثریا نیز باشد به دست خواهند آورد . در نتیجه کاسبان و تاجران علم نیز راه دیگری برای پول درآوردن خواهند جست . و لازم نخواهد بود برای نان زندگی ، عناوین دکتر و مهندس را بر اول اسم خود یدک بکشند . آری؛ شما اگر می توانید رابطه ی علم را با نان و اقتصاد برهم بزنید تا ببینید که چگونه سرچشمه های دانش و تمدن دوباره در ایران زمین ریشه می گیرد و چه سان نهرها از آنها جاری می شود و آنگاه انسانهای تشنه ی حقیقت را در سراسر گیتی سیراب و مست می کند .
آری؛ سدی به نام کنکور درست کرده ایم و عبور از آن را به امتیاز اجتماعی تبدیل کرده ایم و سپس فرزندان مردم را به صف می کنیم . این صف ها ، البته ، عادت ثانویه مردم شده است . صف ارزاق ، صف سبد کالا ، صف کوپن ، صف دریافت یارانه نقدی ، صف گذرنامه ، صف کارت سوخت ،صف دریافت ارز خروج ازکشور و… دهها صف دیگر که مسوولین اقتصادی کشور با بی تدبیری تمام برای مردم درست کرده اند . لذا اگر مجریان و متولیان محترم کنکور می خواهند عزت ایرانی مسلمان را حفظ کنند بهتر آن است که ازسر راه فرزندان مردم کنار بروند تا شایستگان ، راه علم و دانش راپی بگیرند و بر مسند نشینند و ثمرات دانش آنها ، زندگی مردم را آباد کند .
اعتراف به اشتباه و برگشتن از یک مسیر غلط ، شهامت می خواهد هرچند که پنجاه و چند سال ، آن مسیر غلط را رفته باشیم . به نظر نگارنده اگر روزی جشن تعطیلی سازمان نهضت سواد آموزی را بر پا کردیم ، مطمئن خواهیم شد که ریشه ی بی سوادی را خشکانده ایم . و اگر روزی توانستیم تعطیلی سازمان مجری کنکور را جشن بگیریم ، دانشگاه و دانشگاهیان آزاد خواهند شد . و خواهیم فهمید که رفتن به دانشگاه ، امتیاز نیست که آنرا هم کوپنی کنیم . جوانان ما خواهند پذیرفت که دانشگاه رفتن یک وظیفه است و مهمتر از آن شرط انسانیت انسان است . آنگاه به خاطر مدرک دانشگاهی شان خود را تافته ی جدا بافته و طبقه ی ممتاز اجتماعی تلقی نخواهندکرد . بلکه خودرا خدمتگزار و وامدار مردم خواهند دانست . چون می دانند که با مالیات همین مردم برای آنها ، دانشگاه ساخته شده است .پس بدهکار جامعه هستند و سی سال خدمت خواهند کرد تا بخشی از بدهی خود را به جامعه ادا کنند . اگر این فرهنگ حاکم شود می توان انتظار داشت که پزشکان فارغ التحصیل از دانشگاه چون ابن سینای حکیم ، دارو به دست دنبال بیمارشان بگردند . نه اینکه آنها نیز ، مردم را در مطب خود به صف بنشانند .