قصه هوش هیجانی
شاید ذهن قرن بیست و یکمی شما فکر کند که چند روان شناس در یک گروه تحقیقاتی مثلا روی کارگر های آن کارخانه کار کرده اند و فهمیده اند که هوشی به نام هوش هیجانی هم وجود دارد. اما وسط قرن نوزدهم حتی هنوز علمی به نام علم روان شناسی وجود نداشت. اما اتفاقی که در آن شرکت راه آهن سازی افتاد آن قدر مهم بود که بعدها نظریه پرداز های هوش هیجانی به آن استناد کردند:
فینیس گیج، سرگارگر کاردرست شرکت راه آهن سازی برلینگتون، ساعت 4.30 بعد از ظهر 13 سپتامبر دچار یک حادثه وحشتناک شد. میله ای که فینیس با آن کار می کرد بر اثر انفجار پرتاب شد، از زیر چشم چپش رد شد، صورتش را سوراخ کرد، از بالای سرش بیرون آمد و چند متر آن طرف روی علف ها افتاد. با این که فینیس نه بیهوش می شود، نه قدرت حرف زدن و فکر کردنش تغییر می کند و نه حتی یادش می رود که ساعت خروجش را بزند (!) اما از آن بعد از ظهر لعنتی به بعد همه کسانی که او را می شناسند حس می کنند که فینیس عوض شده است: آقای گیج به شدت تندخو و زود رنج شده بود، فحش های چارواداری می داد و بر اساسی حس و حالش دستور می داد. او دیگر نمی توانست هیجان هایش را کنترل کند. انگار میله ای که از سرش گذشته بود بخشی از مغز را که مسئول راست و ریست کردن احساسات است را با خودش برده بود. نوعی توانایی که روان شناس ها نزدیک به 150 سال بعد نام آن را ” هوش هیجانی” گذاشتند.
رقابت دو نوع هوش
همان طور که گفته شد وقتی که فینیس گیج دچار آن حادثه عجیب و غریب شد هنوز نه روان شناسی به وجود آمده بود و نه عصب شناسی آن قدر پیشرفت کرده بود که نام ” هوش هیجانی” را روی توانایی از دست رفته آقای سرکارگر بگذارند. حتی چند دهه بعد وقتی که تازه مفهوم ” هوش” داشت مطرح می شد روان شناس ها بیشتر دنبال توانایی های عقلانی آدم ها بودند و نه توانایی هیجانی شان.
تا همین 20 سال پیش اگر کسی نام هوش را می آورد همه ناخوداگاه نام ” آی کیو” می افتادند. آی کیو عددی است که به شما می گوید توانایی های شناختی و عقلانی شما ( مثل حافظه، اطلاعات عمومی، درک مطلب، توانایی های ریاضی و ..) چه قدر است. آی کیو یعنی بهره هوشی. اگر شما به یک روان شناس مراجعه کنید و بخواهید هوش شما را بسنجد در بهترین حالت یک تست هوش وکسلر روی شما اجرا می کند که تنها توانایی های عقلانی را می سنجد.
اما آیا هوش فقط محدود به همین توانایی های عقلی می شود؟ پیاژه روان شناس مشهور قرن بیست هوش را توانایی انطباق با محیط های جدید تعریف می کند. اما آیا آی کیو می توانست پیش بینی کند که ما چه قدر می توانیم با محیط اطرافمان منطبق شویم؟ تحقیق ها می گویند آی کیو در بهترین حالت فقط می تواند موفقیت تحصیلی ما را پیش بینی کند. اما دور و بر ما چه قدر معدل الفی وجود دارد که آدم های موفقی در محیط کار یا در زندگی خانوادگی نیستند. اولین بار یک روان شناس مشهور به نام ثرندایک از یک هوش متفاوت به نام هوش اجتماعی یاد کرد که می خواست این نقص را جبران کند. او می گفت هوش اجتماعی یعنی کنار آمدن با مردم . بعد از او گاردنر از هوش های چندگانه یاد می کند. به نظر گاردنر هوش فقط محدود به توانایی های عقلانی نیست. هوش زبان شناختی، هوش موسیقایی، هوش بدنی، هوش بصری، هوش ریاضی، هوش درون فردی، هوش بین فردی و هوش طبیعت شناختی هشت نوع هوشی بود که گاردنر از آن ها نام برد.
بعد از گاردنر دقیقا در سال1990 دو دانشمند به نام های مایر و سالووی هوش های درون فردی و میان فردی را با هم ترکیب کردند و نام هوش هیجانی را برای اولین بار به دنیای روان شناسی اضافه کردند. آن ها می گفتند هوش هیجانی یعنی ” توجه به احساسات خود و دیگران، فرق گذاشتن بین آن ها و استفاده از این اطلاعات برای بهتر فکر کردن و بهتر عمل کردن”. به هر حال آن ها برای این توانایی بشری آزمونی هم ساختند و نتیجه ای که فرد از این آزمون می گرفت به ” ای کیو” ( در مقابل آی کیو) مشهور شد. ای کیو یعنی بهره هیجانی.